هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

هانا جون دختری از کهکشانی دیگر

سومین مسافرت هانا جون دختر گلم به خوزستان

یک شنبه 28/١٢/90 بعداز ظهر هانا گلم خورشید خانم مامان و بابا از مسیر هرسین ، نورآباد، خرم آباد، اندیمشک ، دزفول وارد شهر شوشتر شدیم شب وارد خونه آقای مهدوی شدیم آقا شایان با دوچرخه آمد استقبالمون و ماروبرد خونه تحویل سال 91رو در کنار خاله لیلا عمومجید شایان روژان گذروندیم خوش گذشت.     ...
15 مرداد 1391

واکسن های چهار ماهگی

امروزشنبه 29 / 11 /90 هانا جون چهارماهگی اش تمام شد با مامانی ومامان فاطی و بابا غلام رفتیم درمانگاه پیش آقای دکتر منصوری که معاینه شد .خدا روشکردکتر راضی بود قدش شده 67 سانتیمتر وزنش 9.600 کیلوگرم و دور سرش هم 39 سانتیمتر ماشاا... به دختر نازم . بعدش رفتیم پیش خانم مومن نژاد تا واکسن سه گانه و فلج اطفال رو براش زد آوردیمش خونه بابا غلام شیرخورد و قطره استامینوفن بعدش بابایی هر ساعت ازتهران  زنگ می زد  حال هانا جون رو می پرسید بابا جون ماموریت تهران رفته بود. ...
15 مرداد 1391

چهارماهگی هانا جون

امروز سه شنبه 27/10/90مامانی و هانا جون رفتن پیش آقای دکتر برای چکاب ماهانه آخه هانا گلی چهار ماهه شده خدا رو شکر همه چیز عالی بود.دختر عزیزم روز به روز داری شیرینتر و بامزه تر میشی حرکات جدید یاد می گیری تازگی ها شستت رو می خوری قبلا دستت رو مشت می کردی می ذاشتی توی دهنت خیلی با نمک شدی با این کارا که انجام میدی فدات شم عزیز دلم.         ...
15 مرداد 1391

لجبازی هانا در شیر خوردن

روز یکشنبه١٧/١٠/٩٠هانا گلی تو خوردن شیر لجبازی می کردی نمیدونم چرا به زور باید شیرو بهت میدادم من نگران شدم که نکنه دیگه نمی خوای شیر مامانی رو بخوری ولی بعد خیالم راحت شد که اینجوری نیست با مدلهای  مختلف وادارت میکردم که شیرت رو بخوری مثلا یا سرپا وایمیسادم بهت شیر می دادم یا تو بغلم تکونت میدادم تا شیرت رو بخوری یکبار وقتی مقاومت می کردی که نخوری و من هم در تلاش بودم که بهت شیر بدم  یکهو دست انداختی و عینک مامانی رو از رو چشماش زدی کنار . ...
15 مرداد 1391

اولین بیماری هانا جون

دخمل گلم هانا برای اولین بار در تاریخ١٥/١٠/٩٠روز پنجشنبه سرما خوردی و تب کردی چون باباجون سرما خورده بود شما هم مریض شدی بردیمت پیش آقای دکتر دارو برات داد اون شب تا صبح نخوابیدی و همش رو پای مامان فاطی بودی  البته خدا رو شکر روز بعد بهتر شدی و ما از نگرانی دراومدیم .امیدوارم که همیشه تندرست و سالم باشی عزیز دلم. ...
15 مرداد 1391

اولین قهرکردن هانا با بابایی

امروز دوشنبه 5/10/90 وقتی بابا جون از سرکار اومد خونه هانارو گرفت بغل بعدش که خواست دستهاش رو بشوره تو گلی رو داد به من دوباره که می خواست بگیرت نرفتی قهر کردی و گریه کردی تا آخر شب هروقت می خواست بگیرت نمی رفتی وگریه می ک ردی وبرای اولین بار بود که قهر کردنت رو به ما نشون دادی ...
15 مرداد 1391

امشب چهارشنبه 30/09/90 اولین شب یلدای هانا جون

    امشب چهارشنبه 30/09/90 اولین شب یلدا ی هانا جون بود. که مهمون آقای همتی و نرگس خانم بودیم که پدر بزرگ و مادر بزرگ آرمین و آرین پسر دائی های هانا جون هستن. شب خیلی خوبی بود جای شماها همه خالی.وقتی برگشتیم هانا دلپیچه شدیدی داشت تا ساعت  '2:30  نخوابید       ...
15 مرداد 1391

واکسن های دو ماهگی

  امروزدوشنبه28/9/90 هانا جون دوماهگی اش تمام شد و با مامانی ومامان فاطی و بابا غلام رفتیم درمانگاه پیش آقای دکتر منصوری که معاینه شد .خدا روشکردکتر راضی بود قدش شده 58 سانت وزنش 6600 و دور سرش هم 37 سانت ماشاا... به دختر نازم . بعدش رفتیم پیش خانم مومن نژاد تا واکسن سه گانه و هپاتیت ب و فلج اطفال رو براش زد آوردیمش خونه ساعت 11:45 بود که شیرخورد و قطره استامینوفن بعدش بابایی اومد خونه چون هانا جون واکسن زده بود زود اومد خونه هانا جون پاش درد میکرد و یک خورده و بیتاب بود برای همین هم عصر رفتیم خونه بابا غلام تا تنها نباشیم.البته موقع رفتن به خونه بابا غلام از نوبهار رفتیم وبرای اولین بار هانا جون توی نوبهار گشتی زد ...
15 مرداد 1391