هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

هانا جون دختری از کهکشانی دیگر

علاقه هانا جون به برنامه عمو پورنگ

دختر عزیزم یکی از برنامه هایی که خیلی بهش علاقه داری برنامه عمو پورنگ که از ساعت 4تا 5از شبکه 2 پخش میشه تو محو تماشا میشی و حسابی سرگرمت میکنه . راستی یکی از شیرین کاریهای جدیدت اینه که گوشی تلفن و می گیری و الو میکنی و به زبون خودت شروع میکنی به حرف زدن .                                                                 &...
20 مهر 1391

مسافرت ورزشی بابای هانا

هانا گلی باباجون قراره که فردا جمعه ٢١/٧/٩١ بره ماهشهر چون مسابقه بسکتبال بین تیم های پتروشیمی،امیدواریم که دست پر برگرده ما هم این چند روز میریم خونه بابا غلام که تنها نباشیم.                                                                           ...
20 مهر 1391

سقوط از تخت

دخترگلم امروز یکشنبه ١٦/٧/٩١یه شک به من و بابا وارد کردی،صبح که از خواب بیدار شدم شما هنوز تو خواب ناز بودی من هم مشغول آماده کردن وسایل برای رفتن به مدرسه که یهو از خواب بیدار شدی و سینه خیز اومدی از تخت افتادی پایین و شروع کردی به گریه کردن من هم تندی اومدم پیشت دیدم که با صورت خوردی زمین و از دماغ و دهنت خون اومده خیلی ترسیدم که خدایی نکرده دماغت طوری شده باشه سریع زنگ زدم به مامان فاطمه و گفتم که بیاد ببریمت دکتر . خدارو شکر دکتر معاینه کرد چیزی نشده بود فقط کمی لبت و دماغت ورم کرده بود.                        &nb...
20 مهر 1391

هفته اول مهر

عزیزم آلان یک هفته از رفتن مامان به مدرسه گذشته و جیگرم هفته سختی رو پشت سر گذاشته ،مامانی چهار روز در هفته میره مدرسه ،هانا گلی هم پیش مامان فاطمه  می مونه اما هنوز عادت نکرده چون این مدت همش با هم بودیم مامان فاطمه میگه روزا اصلا از بغل پایین نمی آیی ،راستی یک  عادت خوب پیدا کردی اونم اینکه شبها زود می خوابی ساعت 9 که میشه ساز خواب میزنی البته صبح زود هم از خواب پامیشی عسل طلایی .                                          &n...
6 مهر 1391

هانا در شهر بازی

دختر عزیزم،این روزها خیلی سر گرم هستیم به خاطر بودن آرمین و آرین در کنارمون. دیشب سه شنبه 7/6/91 با همدیگه رفتیم شهربازی برای اولین بار بود که شما رفتی شهربازی خیلی هم خوشت اومد و همش به اطرافت و وسایل بازی نگاه میکردی پسر دایی هاتم چندتا وسیله بازی سوار شدن ولی خیلی باب میلشون نبود چون به پای شهربازی تو نیوکاسل نمی رسید تا ساعت 12:30 شب اونجا بودیم بعد برگشتیم خونه ،گلم اونقدر خسته بودی که خیلی زود تو ماشین خوابت برد.قربونت برم.              ...
9 شهريور 1391

استقبال از آرمین و آرین

دختر گلم ،بالاخره روز اومدن پسر دایی ها مشخص شد و ما تصمیم گرفتیم سه تایی بریم تهران استقبالشون به خاطر همین هم روز جمعه ٢٧/٥/٩١ بعد از ظهر حرکت کردیم رفتیم اراک شب خونه دایی رضا (دایی مامان) موندیم ،کلی با کیانا بازی کردی به زبون خودت هر حرفی می زدی کیانا برامون ترجمه می کرد. صبح شنبه به طرف تهران حرکت کردیم ساعت ١٠:١٥ رسیدیم فرودگاه ١١:٣٠ آرمین و آرین و مژگان جون رو دیدیم تو هم از پشت شیشه ذوق می کردی براشون .بعد از روبوسی خوش وبش سوار ماشین شدیم اومدیم کرمانشاه خونه آقای همتی همه اونجا بودن واز دیدن مسافرامون خیلی خوشحال شدن. ...
2 شهريور 1391

تولد پسر عمو پارسا

دختر نازم دوسه روز بیشتر به آخر ماه رمضون نموده امسال فقط بابایی روزه گرفت چون من به شما شیر می دادم نتونستم روزه بگیرم . روز عید فطر قراره بریم خونه بابا بزرگ تولد پسر عموت پارسا  هم هست ،یه چیز دیگه که این روزها منتظرشیم اومدن مژگان جون  با آرمین و آرین که برای اولین با ر میبیننت ما هم دلمون براشون تنگ شده چون ٤ سال که همدیگرو ندیدیم هورااااااااااااااااااااااااااا                                            ...
2 شهريور 1391

اولین سفر زیارتی

دختر گلم هانا روز پنج شنبه چهارم خردادبا اتوبوس رفتیم تهران و از اونجا با قطار رفتیم مشهد البته در سفر تنها نبودیم بابا بزرگها مامان بزرگها عمه ها و پسر عمو پارسا هم با ما همراه بودن حدود یک هفته مشهد بودیم که خیلی بهمون خوش گذشت توهم دختر گلی بودی واصلا اذیت نکردی مرسی عزیزم .،خدا نگهدار همه بچه های کوچولو باشه انشاءا...   ...
27 مرداد 1391

دندان در آوردن هانا جون

بالاخره دریک روز قشنگ بعد از دو ماه که هانا جون لثه هاش آماده شده بود دندون های خوشگلش زد بیرون وقیافه هانا جون رو با نمکتر کرد که البته این روز مصادف با سالگرد عقد مامان وبابا هم هست روزیکشنبه هفدهم اردیبهشت.مامان فاطی هم زحمت کشیدو یه آش دندونی خوشمزه برامون پخت دستش درد نکنه امیدوارم که همیشه دندون های سالمی داشته باشی.راستی الان دو هفته ست که مامانی سر کار میره و مرخصیش تموم شده وهانا صبح ها میره پیش مامان فاطی هرروز ظهر که مامان از سر کار میاد هانا گلی خودش و لوس میکنه دوست داره که همش بغل مامانی باشه قربون دخترگلم برم البته بزودی تعطیل میشم ودوباره  تمام روز رو باهم سپری می کنیم   ...
27 مرداد 1391

سفر به تبریز

عسلم بعد از اینکه از مشهد برگشتیم رفتیم تبریز خونه خاله نغمه و عمو علی مامان بابای ملینا جون اونجا عمو رضا خاله مریم خاله عاطفه و آرتین کوچولو هم بودن یک هفته هم تبریز بودیم در این مدت به پیرانشهر که زادگاه مامانی رفتیم وبعد از سالها این شهر رو دیدم بیشتر از همه به بابا غلام خوش گذشت چون خاطرات زیادی دراین شهر داره. ...
27 مرداد 1391