هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

هانا جون دختری از کهکشانی دیگر

بدرقه پسر دایی ها

دخمل گلی 11/6/91 رفتیم تهران خونه خاله مریم خاله ها و دایی مامان هم بودن چون یک هفته بیشتر مژگان جون و بچه ها پیشمون نبودن همه دور هم بودیم بعد از یک هفته روزشنبه18/6/91رفتیم فرودگاه بدرقشون کردیم ،بعد از اینکه بابا جون کارای اداریشو انجام داد رفتیم اصفهان خونه خاله ملوک چند روزی بودیم . برگشتیم تا خودمون رو آماده رفتن به مدرسه کنیم البته مامان باید خودشو آماده میکرد آخه دیگه چیزی به باز شدن مدارس نموده دختر گلی هم باید پیش مامان فاطمه بمونه.                                 &n...
3 آبان 1391

تولد یکسالگی

آمدی و آسمان و زمین را برایمان بهشت کردی تنها ستاره ی آسمان دلمون تولدت مبارک . . . تو اين روز طلايی تو اومدی به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا تنها آرزويم آرامش و شاديه دل توست دخترم.         دختر عزیزم در تولدت بابا بزرگها و مامان بزرگها،عموها،عمه ها،سهند،پارساو آریو ،آرتین ،مامان بزرگ و بابابزرگ آرمین و آرین هم بودن . همه خیلی زحمت کشیدن .خیلی هم بهمون خوش گذشت راستی تولدت رو خونه بابا غلام گرفتیم . عکسایی هم از تولدت گذاشتم که وقتی بزرگ شدی ببینی .     ...
3 آبان 1391

علاقه هانا جون به برنامه عمو پورنگ

دختر عزیزم یکی از برنامه هایی که خیلی بهش علاقه داری برنامه عمو پورنگ که از ساعت 4تا 5از شبکه 2 پخش میشه تو محو تماشا میشی و حسابی سرگرمت میکنه . راستی یکی از شیرین کاریهای جدیدت اینه که گوشی تلفن و می گیری و الو میکنی و به زبون خودت شروع میکنی به حرف زدن .                                                                 &...
20 مهر 1391

مسافرت ورزشی بابای هانا

هانا گلی باباجون قراره که فردا جمعه ٢١/٧/٩١ بره ماهشهر چون مسابقه بسکتبال بین تیم های پتروشیمی،امیدواریم که دست پر برگرده ما هم این چند روز میریم خونه بابا غلام که تنها نباشیم.                                                                           ...
20 مهر 1391

سقوط از تخت

دخترگلم امروز یکشنبه ١٦/٧/٩١یه شک به من و بابا وارد کردی،صبح که از خواب بیدار شدم شما هنوز تو خواب ناز بودی من هم مشغول آماده کردن وسایل برای رفتن به مدرسه که یهو از خواب بیدار شدی و سینه خیز اومدی از تخت افتادی پایین و شروع کردی به گریه کردن من هم تندی اومدم پیشت دیدم که با صورت خوردی زمین و از دماغ و دهنت خون اومده خیلی ترسیدم که خدایی نکرده دماغت طوری شده باشه سریع زنگ زدم به مامان فاطمه و گفتم که بیاد ببریمت دکتر . خدارو شکر دکتر معاینه کرد چیزی نشده بود فقط کمی لبت و دماغت ورم کرده بود.                        &nb...
20 مهر 1391

هفته اول مهر

عزیزم آلان یک هفته از رفتن مامان به مدرسه گذشته و جیگرم هفته سختی رو پشت سر گذاشته ،مامانی چهار روز در هفته میره مدرسه ،هانا گلی هم پیش مامان فاطمه  می مونه اما هنوز عادت نکرده چون این مدت همش با هم بودیم مامان فاطمه میگه روزا اصلا از بغل پایین نمی آیی ،راستی یک  عادت خوب پیدا کردی اونم اینکه شبها زود می خوابی ساعت 9 که میشه ساز خواب میزنی البته صبح زود هم از خواب پامیشی عسل طلایی .                                          &n...
6 مهر 1391

هانا در شهر بازی

دختر عزیزم،این روزها خیلی سر گرم هستیم به خاطر بودن آرمین و آرین در کنارمون. دیشب سه شنبه 7/6/91 با همدیگه رفتیم شهربازی برای اولین بار بود که شما رفتی شهربازی خیلی هم خوشت اومد و همش به اطرافت و وسایل بازی نگاه میکردی پسر دایی هاتم چندتا وسیله بازی سوار شدن ولی خیلی باب میلشون نبود چون به پای شهربازی تو نیوکاسل نمی رسید تا ساعت 12:30 شب اونجا بودیم بعد برگشتیم خونه ،گلم اونقدر خسته بودی که خیلی زود تو ماشین خوابت برد.قربونت برم.              ...
9 شهريور 1391

استقبال از آرمین و آرین

دختر گلم ،بالاخره روز اومدن پسر دایی ها مشخص شد و ما تصمیم گرفتیم سه تایی بریم تهران استقبالشون به خاطر همین هم روز جمعه ٢٧/٥/٩١ بعد از ظهر حرکت کردیم رفتیم اراک شب خونه دایی رضا (دایی مامان) موندیم ،کلی با کیانا بازی کردی به زبون خودت هر حرفی می زدی کیانا برامون ترجمه می کرد. صبح شنبه به طرف تهران حرکت کردیم ساعت ١٠:١٥ رسیدیم فرودگاه ١١:٣٠ آرمین و آرین و مژگان جون رو دیدیم تو هم از پشت شیشه ذوق می کردی براشون .بعد از روبوسی خوش وبش سوار ماشین شدیم اومدیم کرمانشاه خونه آقای همتی همه اونجا بودن واز دیدن مسافرامون خیلی خوشحال شدن. ...
2 شهريور 1391

تولد پسر عمو پارسا

دختر نازم دوسه روز بیشتر به آخر ماه رمضون نموده امسال فقط بابایی روزه گرفت چون من به شما شیر می دادم نتونستم روزه بگیرم . روز عید فطر قراره بریم خونه بابا بزرگ تولد پسر عموت پارسا  هم هست ،یه چیز دیگه که این روزها منتظرشیم اومدن مژگان جون  با آرمین و آرین که برای اولین با ر میبیننت ما هم دلمون براشون تنگ شده چون ٤ سال که همدیگرو ندیدیم هورااااااااااااااااااااااااااا                                            ...
2 شهريور 1391